Background Image

یادداشت کارگردان نمایش باب اسفنجی کرگردن

چرا کرگدن یونسکو را با بازیگران نوجوان به صحنه می برم؟
یونسکو در نمایشنامه کرگدن بر «میل و شتاب عجیب بشر به بازگشت به پیش از تمدن، به غلبه خوی حیوانی بشر بر سرشت انسانی اش، به بازگشت بشر به باورِ قویتر حق بقا دارد» و مخاطرات این بازگشتها تأکید دارد. یونسکو در کرگدن، ناکارآمدی و پایان تمدن بشر را ترسیم می کند. تنها کسی که در نمایشنامه او کرگدن نمی شود از قضا یک قهرمان نیست. برانژه فردی ساده لوح، ترسو و منفعل است. او نمی تواند از تمدن دست بکشد. نمایشنامه کرگدن یک تراژدی مضحک ست. و شگفت که در نگاه یونسکو، تنها بشر باقی مانده روی زمین، یک انسان نرمال و با اراده و قوی نیست. برانژه یونسکو یک فرد گیج و ضعیف است.
اما بازگشت انسان به خوی حیوانی اش، برای کودک/نوجوان چه معنایی دارد؟! آیا کودک/نوجوان می خواهد به حیوان تبدیل شود و نمی تواند؟ همچون برانژه! آیا با این فرض که چون کودک/نوجوان ضعفهای برانژه را ندارد و در نتیجه نمایش از تراژدی عبور کرده و کمدی و امیدوار کننده می شود؛ پیشنهاد جایگزینی برانژه با یک کودک/نوجوان پیشنهاد مناسبتری ست؟ آیا کودک/نوجوان می تواند آگاهانه کرگدن شدن را نپذیرد؟ اگر این کار را می کند؛ دلیل و توجیهش چیست؟
کودک و کرگدن شدن:
کودک مسخ را مسئله ای عینی می داند نه ذهنی و روانی! برای او مسخ یک موقعیت فرضی یا تفسیر یا انتزاع از واقعیت موجود نیست. بلکه برای کودک مفهومی که بزرگسالان آن را به مسخ تعبیر می کند معادل مفهوم «تبدیل» و «شدن» است. کودک به هر چیزی که دلش بخواهد تبدیل می شود: به پلیس، به فضانورد و به یک حیوان! اما انسانیتش را در این تبدیل از دست نمی دهد؛ بلکه تنها به امکانات آن موجود مجهز می شود. یعنی او هنگام تبدیل قابلیت این را پیدا می کند که زیر آب زندگی کند، پرواز کند، پرزورتر شود و... کودک امروز با مفهوم «تبدیل شدن» به خوبی آشناست و اکثرجاها «تبدیل شدن» را دوست دارد. نمونه ای از قهرمانان محبوب او که تبدیل می شوند اینها هستند: «بن تن، ترنسفورمر، تیتان ها، باب اسفنجی و ...» اما نکته اینجاست که کودک هم دوست ندارد که به حیواناتی که از آنها هراس دارد؛ تبدیل شود. کرگدن می تواند یکی از این حیوانات باشد. چرا که کودکان ایرانی تجربه روشنی از حیوان غیربومی و کمتر دید شده کرگدن ندارند. پس تبدیل به کرگدن شدن، برای کودک ایرانی (و نه آفریقائی یا هندی) نزدیک به همان چیزی ست که یونسکو در نمایشنامه اش نظر داشته است. برای کودک ایرانی، کرگدن شدن نه تنها خوب نیست که دهشتزا و مضر هم هست!
نوجوان و کرگدن شدن:
مسخ برای نوجوان اما چه معنایی دارد؟ چیزی شبیه معجزه یک شبه و چیزی شبیه به سقوط یک شبه! نوعی تبدیل خارق العاده و ناگهانی! یا دلخواه و مورد تائید نوجوان یا همسو با هراسها و دلهره های او! مسخ برای نوجوان تبدیلی دو لبه است که قطعیتی در مفید یا مضر بودن آن نیست. نوجوان ایرانی برخلاف برانژه از همان ابتدا آگاهانه انتخاب می کند که تبدیل نشود! اما چرا؟ چرا او نمی خواهد؟ تأکید نمایش باب اسفنجی کرگدن بر همین نخواستن است. نوجوان ایرانی خود نمی داند چرا نمی خواهد همچون بقیه جامعه- به خصوص بزرگسالان- تبدیل شود. چرائی این موضوع در طول نمایش مورد بررسی قرار می گیرد.